تشريح علمي لغا ت وجملا ت ضروري براي جوانان (بخش 7)
ارسالي خديجه سالار ارسالي خديجه سالار

نوشته ابراهيم هرندی
مغز انسان: آفرينشگاه انديشه و خيال مغز انسان كارگاه انديشه ورزی و خيال پردازی اوست. اين كارها را مغز درپرتو نقش زيستياری خود كه همواره سازگارتر كردنِ تن و جان انسان با زيست بوم اوست انجام می دهد. اگر چه مغز، اين پديده بسيار پيچيده و شگفت، توانايی پرده برداری از بسياری از رازهای هستی را دارد و با آشكار نمودنِ پيوندهای پنهان، انسان را با گوهرِ بسياری از پديدارهای جهان آشناتر كرده است، اما بااينهمه، اين كلافِ درهمِ گوی گون، برای راهنمايی انسان در طبيعت و گره گشايی از گرفتاريهای زيست بومی پديد آمده است و همه تواناييهای آن، ريشه در نقش زيستياری آن دارد. اين نقش، با دگرگون شدنِ شرايطِ زيستي،ساختارِ مغز را دگرگون می كند.انديشه وری اساس نوآوری ست و خيال پردازي، زمينه هنر. هرگاه كه انسان با پرسشى روبرو مى شود، انديشه به كار ميافتد و ذهن درپی پاسخ جويی بر ميايد. هر پرسش چيستانی ست كه ذهن انسان با پاسخ يابی به گشايشِ آن می پردازد. انديشه و چيستان گشايی چنان پيوند نزديكی با يكديگر دارد كه انديشيدن را پاسخ يافتن می توان دانست و هر پاسخ، گشايشِ دری ديگر بر روی انسان بسوی آينده است.آناني كه برای نخستين بار گرفتاری گذر از رود، گريز از آفتاب، باد، باران، گرماو سرما را چاره كردند، هر يك با نوآوريهای خود راهی تازه بسوی آينده گشوده است كه پاياندادِ آن دگرگون كردنِ طبيعت و مهار كردن بخشی از آن راسبب شده است . مغز، ابزارِ چيستان گشايی زندگانی ست كه برای ماندگاری خود ناگزير از جابجاشدن و راه پيمودن اند. اين راه پيمايی به هر شيوه ای كه باشد، نيازمند به داشتن ابزاری برای راهنمايی و هدايت آن است. مغزِ زيستار، چنين ابزاريست تا با آن راه از چاه تميز داده شود. شيوه كاركردِ مغزِ هر زينده در پرتو چگونگی بهره وری آن زينده از طبيعت شكل می گيرد: مغزِ آبزيان ويژه سازگاری با درياست و در خشكی از كارميماند. خاكزيان نيز در آب ديری نمی پايند و اين هر دو، از پرواز ناتوانند.
هر چه كه توانايی ابزارگری در جانوری بيشتر باشد، تورينه اعصابِ آن جانور پيچيده تر است. از اينرو، مغز ميمونها بسی كاراتر و توانمندتر از مغزديگر پستانداران است و از ميانِ ميمونها، مغزِ انسان چنان كارآمد است كه همه زيندگان ديگر را از گستره زيستی خود به بيرون رمانده است و اكنون جانورانِ ديگر را در شهر، كه زيستگاه انسان مدرن است، در باغ وحش می توان ديد. اين چگونگی از آنروست كه انسان ابزارگری را به جايی رسانده است كه ميتواند از راه دور، جانوران ديگر را از پا در آورد. توانايی پرتابِ سنگ كه اندك اندك به پرتابِ نيزه كشيده شده است، يکی از ترفندهای كنترل از راه دور است كه در آخرين دوره يخبندان زمين شكل گرفته است. با آغازِ اين دوره كه در سه ميليون سالِ پيش آغاز گرديد و بيش ازيك مليون سال ادامه داشت، نیای انسانميمون ما، ناگزير از يافتنِ منابع غذايی تازه گرديد. در چنان روزگارِ دشواری يكی از راههای ماندگاري، شكارِ جانورانِ ديگر بود. تا پيش از آن دوره، جانوران برای شكار، ناگزير از گلاويز شدن ودرگيری با شكارِ خود ميبودند. زندگی گروهی نيای انسان و نياز به همكاری برای شكارِ جانوران ديگر، اندك اندك به برآيش توانايی ابزارگری كشيده شد.چندی از برآيندهای فيزيكی اين توانايی اينهاست: ۱. شكلِ دست و انگشتانِ آن بويژه شست كه يك تنه كارِ چهار انگشتِ ديگر را می كند و روياروی آنها ايستاده است. دستِ انسان كارِ چنگك،چنگال، پنجه، شانه، ساطور، چكش، ماله، جام، قلاب و قفل را ميكند.اينهمه، ناشی از ساختارِ مكانيكی شست است كه با آزادی ويژهای كه دارد،دستِ انسان را همه فن حريف كرده است. ۲. آزادی دست و بازو كه بالا بردن دست را تا نزديك به ۱۸۰درجه ممكن كرده است، تا پرتاب كردن را آسان كند. دستی كه فلاخن وار ميتواند از هرسوی بدن در دايرهای بچرخد. ۳.ديدگانی دوربين و بينايی حسابگری كه مسافت را به آسانی تخمين ميزند و پرتابِ هدفمند را ممكن می كند. ۴. برآيشِ زبان و توانايی گفت و شنود، تا فرد بتواند با بيانِ هدف خود به ديگران، برنامه ريزی كند و به كارِ گروهی مانندِ شكار بپردازد. ۵. شكل پا و ماهيچه بندی آن و انگشتانِ فشارگير، تا تنِ افراشتهِ انسان،آسان بر روی آن بايستد. ۶. شنوايی خطر سنجی كه گوش به زنگِ خطر ميماند و بهنگامِ دريافت صداهای ناگهاني، انسان را از جای خود می پراند تا يا با خطرِ احتمالی بستيزد و يا از آن بگريزد. برخی از برآيش شناسان برآنند كه واتابهای توانايی پرتاب سنگ، برساختار تورينه اعصاب انسان آنسان ژرف بوده است كه زمينه برآيشِ زبان وهوشياری را فراهم آورده است. اين توانايي، شكار كردن از راه دور راآسان كرده است و انسان از آن پس توانسته است كه بدون درگيری با شكار وخطرات ناشی از آن، از راه دور، سنگی و يا نيزهای بسوی شكارِ خود پرتاب كند و پس از ناكاره كردنِ آن، بدو نزديك شود. اين چگونگی در شكارِگروهی بسی آسانتر بوده است زيرا هنگامی كه گروهی با پرتابِ سنگ بسوی چند جانور به شكار می پرداختند، ای بسا كه همه آن جانوران، پس از نيمه جان شدن و بر زمين خوردن بدام انسان می افتادند وخوراكِ گروه برای چندی فراهم می شد. در دوره يخبندان كه بخشِ بزرگی از زمين برای بيش از يك و نيم ميليون سال، سرد و سخت و توانكاه بود، مغز انسان، اين دستگاه راهگشای سازگاری و ماندگاري، در پاسخ به بزرگترين نيازِ زيستبومی انسان در آن زمان كه يافتن خوراكِ تازه بود، به دستگاه شكارگری بدل شد. اين دگرگونی پی آيندهای بسيار بزرگ ديگری نيز داشت كه ای بسا هوشمندی يكی از آنهاست.يكی ديگر از برآيندهای اين رويداد، دگرگونی ژرف ساخت روانی انسان بود كه بُنيه عاطفی انسانِ كوچنده را شكل می داده است. سازمانِ عاطفی انسان نيز مانند كالبدِ وی برآيشی همگام با نيازهای زيستبومی وی داشته است. هرعاطفه مانند هر عضوِ بدن، نقشِ زيستياری ويژه ای دارد. همانگونه كه كارِچشم بينايی و كارِ گوش شنوايی ست، عواطفی چون؛ اندوه، شادي، هراس،مهر، كين، خشم و خروش، هر يك برای هدف ويژهای شكل گرفته است.بررسی چيستی و چگونگی كاركردِ هر عاطفه، كارِ روانشناسانِ برآيشی بشمار ميرود. روانشناسی برآيشی شاخه ای از برآيش شناسی و چشم اندازی تازه در روانشناسی است. چون مغزِ انسان برای كارهای ويژه ای برآمده است، شناسايی توانمندی هاى آن، تنها در پرتوِ نقش زيستياری اش و نيز نيازهای زيستبومی انسان دردوره كوچندگی ممكن است. يكی از توانمنديهاى مغز انسان، ديدبانی همارهِ زيستگاه، برای بررسی خطرهای آشكار و نهان ِ آن است. در دوره كوچندگى، انسانِ هماره با خطرِ مرگ روبرو بود: خطرِ جانورانِ درنده و گزنده، خطرِ سيل وطوفان و باران و بهمن و زلزله و آتش، خطرِ گمشدن و رسيدن به بُن بستی جنگلي، كه می توانست لانه شيران باشد و يا خلوتگه گرگان. از اينرو، بخشِ بزرگی از انرژی ذهنی انسان، هماره و در همه جا درديدبانی و پاييدن دور و برِ او بكار گرفته می شود. البته فرد از اين كارِ مغز آگاه نيست، اما با شنيدن كوچكترين صدای پيش بينی نشده ای و يا ديدنِ چيزی ويا كسی كه نمادِ خطری باشد، از جای خود بر می جهد و همزمان با افزايش تپشِ قلب و بالا رفتنِ فشارِ خون و عرق كردنِ پوست، بيدارتر و هشيارتر ازپيش، آمادهِ خيز و گريز و يا خيز و ستيز می گردد.ديدبانی و خطر سنجی ويژه انسان نيست و بيشتر جانوران توانايی چنين كاری را دارند. مغز انسان را ويژگيهای ديگری از مغز جانوران ديگر جدا می كند كه چندی از آنها را بر می شماريم:
۱. بزرگی حجم و وزنِ مغز نسبت به حجم و وزنِ بدن ۲. خود آگاهي ۳. حافظهِ كُنشي ۴. توانايی خيال پردازی ۵. توانايى زبان ۶. حس- آميزی 7. معنا بخشی پديدارها نوشتن درباره اين ويژگيها، سخن را به درازا مى كشاند بهر رو، در اينجا به بررسى دو ويژگى آخر، بسنده مى گردد. مقايسه حجم مغزِ انسان و مساحتِ لايه رويينِ آن نسبت به حجم بدن وی نشان می دهد كه انسان دارای بزرگترين مغز در ميان جانوران است. درجهانِ جانوران، پستانداران بزرگترين مغزها و پرندگان كوچكترين مغزها رانسبت به حجم بدن خود دارند. انسان بزرگترين مغز و پرنده زرپر،كوچكترين مغز را دارد.حافظه انسان در جهانِ جانوران يگانه و بی همانند است. اساسی ترين ويژگی اين حافظه، آمادگی و در دسترس بودن آن است. انسان ميتوانديادمانهای اندوخته خود را در زمانِ بيداری هر گاه كه بخواهد به ياد بياورد وآنها را آرايش و ويرايش و پرداخت نمايد. اين كار در سايه توانايی خيال انگيزی ميسّر ميشود و سبب می گردد كه انسان بتواند نمادهای درونی جهانِ بيرونی را در ذهنِ خود زير و رو كند و به آفرينشِ پيوندهای تازه درميان پديدارهای جهان بپردازد. پيوند آفرينی نيز اساسِ نوآوری ست و شايد انسان در پرتو اين توانايی توانسته است اينگونه، زيستبومِ خويش را دگرگون كند و آن را بدلخواهِ خودبسازد. حافظهِ جانورانِ ديگر، در دسترس آنها نيست و ياد آوردن خاطراتِ گذشته برای آنها، تنها با بازگشت به صحنه آن رويداد ممكن است: برای نمونه، موش نمی تواند بدون ديدنِ گربه، تنها با انديشيدن بدان به فكرِ مبارزه باگربه بيفتد و تنها هنگامی كه با گربه روبرو ميشود سازمان ژنتيك او بی درنگ او را وادار به گريز ميكند. نيز، الاغی كه در گذر از جوی آبی در آن می افتد وپايش می شكند، نمی تواند آزادانه با ياد آوردن آن خاطره، گرفتاری گذر ازجوی در آينده را چاره كند، زيرا اين جانور توانايی به ياد آوردن ندارد و تنهاهنگامی كه در آينده دوباره با آن جوی روبرو می شود، از گذركردن از آن پرهيز خواهد كرد. بنابراين، حافظه انسان را \"كُنشي\"، و حافظه جانوران را \"واكنشي\" ميتوان خواند.حافظه كُنشی انسان، اختياری ست و او در زمانِ بيداری ميتواندهريادمانی را كه به بايگانی حافظه خود سپرده شده است، بيرون كشد و برپرده ذهن بتاباند. اين چگونگي، انسان را تاريخمند نموده است و هر فرد بارديف كردن خاطراتِ خود و يكدست كردن آنها، گذشتهِ خود را داستان واردر ذهن خود می پرورد و دورادورِ رشته زندگی می تند. البته سرِ اين رشته دركولاكِ كودكی گم ميشود و به آغاز هستی پيوند می خورد. سازمان يادمانهای انسان آنچنان شگفت و پيچيده است كه روانشناسان آن را خوشه ای از چندعاطفه می دانند و برآنند كه انسان چندين حافظه دارد كه شناخته شده ترينِ آنها اينهاست: حافظه آني، حافظه مانا، حافظه كاري، حافظه گهگاهي، حافظه ژنتيك .
حافظه آنی دريافته ها را تا چند دقيقه نگه می دارد؛ برای نمونه، هنگامی كه كسی شماره تلفنی را برای نخستين بار می شنود، آن شماره تا چند دقيقه درحافظه آنی وی می ماند و پس از آن اگر آن شماره را با تمرين به حافظه مانانسپارد، از يادش می رود. حافظه مانا آن است كه داده ها را برای زمانِ درازی در خود نگه می دارد. حافطه كاري، حافطه ای است كه تا هنگامی كه مغز،دست اندكارِ سپارشِ يادمانی به بايگانی حافظه است، كارا می ماند و نيز درزمانِ انديشيدن به چيزي، حافظه كاری به كار ميافتد و پس از آن بسته ميشود. برخی از برآيش شناسان برآنند كه پيچيدگی حافظه انسان، ناشی ازتوانايی سخن گفتن است. برآيشِ زبان، نيازمند به مراكزِ ساخت و پرداختِ سخن و دريافت و شناختِ آن در شنودن است. اين نياز، سببِ افرايش گستره حافظه و كارآمدتر شدن آن گرديده است. زبان پيش از آنكه ابزارِ ترابری انديشه و خيال باشد، ابزارِ نمادگرايی انسان است. زبان، تعريف، تعبير و تفسيرِ نمادينِ جهان در آواست. انسان باكاربرد حنجره و ماهيچه زبان و ششهای خود با ناهماهنگ كردن هوا، شنونده را از درونی ترين تجربه های خود آگاه ميكند و او را در جايگاه نگرش خودمی نشاند. در اين چگونگی كه ميتواند انسان را در ژرفای شگفتی ِ بی پايان رها كند، آوايی چند، نمادِ چيزي، كسی و يا رويدادی ميشود و تجربهای را ازكسی به كس يا كسانِ ديگری می سپارد. البته بايد گفت كه زبان، تنها ابزار برای بيان معنا نيست بلكه گاه اشاره انگشتي، گوشه چشمی و يا شيوه برخوردي،همه گفتيها را در بی زبانی می گويد و گاه خاموشی ميتواند به هزار زبان درسخن باشد.
ادامه دارد
June 19th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي